برای بهروز ستاره پر فروغ اوین

از سفر برگشته بودی خسته تن،افسرده دل، دلبسته جان خویش را با مردم آزرده از رنج زمانه
از سفر برگشته بودی با غم بسیار از دردی که در جانت می کشد هردم زبانه
از سفر برگشته بودی لیک خنده جاودان نگاهت باز بساط اضطراب را از دلم برچید و با خود برد
از سفر برگشته بودی و من در نگاهت نخواندم که شاید عزم سفری دیگر باز در سرت هست
و شاید تو خواندی در سرم عزم سفری که هنوز خاک سنگین راهش بر تنم هست
سفری که نیست میلی بدان در من ، نه در تو
و نه در آنانی که پیشتر از تو راهی این سفر دور اما نزدیک شدند.
خوشحالم که پیش از سفرت املتی خوردیم با طعم دوسیب
عطر خوانسار، دود سیگار.
از سفر برگشته بودی و نه من می دانستم که باز آهنگی دگر می خوانی نه تو
اگرچه چاوشی از صبح داشت می خواند.
از سفر برگشتی و رخت سفر از تن به در ناکرده باز رفتی
سفر،رفتی سفر
سفری به کوهپایه های البرز
نزدیک درکه
منطقه اوین.http://www.eslahchi.blogfa.com/

0 comments: